سحر سفر
در شبهای مهآلود بیپایان
مثل یک درنای گمشده
در دوردستهای خاطرات تو
دائم سرگردان بودم
زیر باران سادهترین آرزوها
مثل اتفاقی فراموششده
در غرش زندگی بینقص دیگران
چون نوایی در هوا ماندم
در پژواک ناگفتنیهای مقدس
مثل آخرین عابد آیینی نابودشده
در آستانهی معبد انتقام تو
هزار بار زارزار به دور نام تو گشتم